امروزه کیفیت زندگی در مقابل کمیّت، قرار گرفته و با توجه به ابعاد گسترده سلامتی، تعریف می شود و منظور از آن، سالهایی از عمر است که با رضایت و شادکامی و لذتبخشی همراه باشد (سلیگمن، 1998؛ نقل از قاسمی وهمکاران، 1390). در واقع، ویژگی مهم سلامت روانی که فرد سالم باید از آن برخوردار باشد احساس بهزیستی یا رضایت مندی و شادکامی است (کرمی نوری و همکاران، 2002). پژوهشگران، شادکامی را بهزیستی روانشناختی، بهزیستی روانی، و بهزیستی ذهنی تعریف می کنند. طی سالهای گذشته، اهمیّت و فایده شادکامی محور بسیاری از پژوهشها بوده است. شادکامی، تنها هدف زندگی نیست، اما به معنی دست یابی به اهداف دیگر وتسهیل پیامدها و رفتار مطلوب به کار می رود (اید و لارسن، 2008).
افرادی که شادکامی آنها در سطح مطلوبی قرار دارد، دنیا را مکانی امن تر می بینند، آسان تر تصمیم می گیرند، مشاغل مورد علاقه را می یابند، حس همکاری و کمک به دیگران دارند و اطلاعات محرک ها را به گونه ای تفسیر می کنند و تشخیص می دهند که منجر به شادکامی آنها می شود (آرجیل، 1990؛ کوهن و هربرت، 1996؛ به نقل از اگان و همکاران، 2014). برخی محققان عقیده دارند که جنبه ای از بهزیستی ذهنی دربرگیرنده ارزیابی شناختی فرد در مورد زندگی اش است که حالت موقّتی و کوتاه مدت ندارد بلکه متأثر از وضعیت روانی و عوامل درون فردی مانند: ارزش های فردی، عزّت نفس، داشتن دید مثبت به افراد، پذیرش واقعیت های موجود، با معنا دانستن فعالیت ها و کلّ زندگی، احساس داشتن انگیزه و کنترل بر زندگی می باشد که به دوره های طولانی از زندگی مربوط بوده و آن رضایت مندی از زندگی نام گرفته است (فرانسیس و بولگر،1997؛ لیساگر، 1948؛ نقل از شعبانی، 1391). بنابراین، توجه ویژه به مفهوم بهزیستی ذهنی طی سه دهه اخیر پیامدهای مهمی را برای بشر به دنبال داشته، زیرا با ارزیابی فرد از کیفیت زندگی خود، نیمرخ نسبتاً دقیقی از رضایتمندی از زندگی به دست می آید. در شناخت این نیمرخ، پژوهشگران هم عوامل درونی و هم عوامل بیرونی را مدّ نظر قرار داده اند، چرا که بدیهی است یک فرد محصول تعامل محیط با خصوصیات فردی است (کارادماس، 2005؛ نقل از شعبانی، 1391). پژوهش های زیادی در حوزه بهزیستی ذهنی صورت گرفته و در آنها نقش عوامل متعددی از جمله ویژگیهای شخصیتی (رومرو، گومز و ویلار، 2012؛ لامرز، وسترهوف، کاواکز، بوهلمیجر، 2012؛ مالکوک، 2011؛ گارسیا، ایرلندسون، 2011؛ ویترسو، 2001، تقی لو، صالحی و شکری، 1390)، جنسیت (فرهادی، جواهری، غلامی و فرهادی، 2005؛ جعفری، لیاقت دار، عابدی، 2004؛ بخشی پور، پیروی و عابدیان، 2005؛ نقل از تقربی، شریفی و سوکی، 1391) سلامت جسمی و روانی (مکری نوری، مکری، محمدی فر و یزدانی، 2002؛ مرادی، جعفری و عابدی، 2005؛ پیلتزر و پینگ پید،2013) رضایت از زندگی (پورسردار، سنگری، عباس پور البوکردی،2012؛ پروف و اوزمیت، 2011) را در رابطه با بهزیستی ذهنی مورد بررسی قرار داده اند که مرور یافته های حاصل از آنها نشان می دهد تلاش های زیادی برای تعیین سطح بهزیستی ذهنی صورت گرفته و عوامل گسترده و متنوعی نیز بدست آمده است که می تواند با کاهش یا افزایش بهزیستی همراه باشد. از آنجایی که رضایت مندی از زندگی مؤلفه پایدارتر و شناختی بهزیستی ذهنی است، توجه به آن برای ارتقاء سطح بهزیستی ذهنی ضروری به نظر می رسد. محققان حوزه بهزیستی، تلاش فراوانی کرده اند تا عواملی که سطح رضایت از زندگی را تحت تأثیر قرار می دهند، کشف کنند چرا که جامعه رضایت مند جامعه ای است که علم آموزی، اخلاق و پیشرفت در آن به بهترین شکل وجود دارد (دینر[19]،2000). لذا برخورداری از بهزیستی ذهنی برای همه افراد بالاخص دانشجویان بسیار حائز اهمیت است و همه انسانهای وارسته به دنبال تلاش برای زندگی مطلوب و دستیابی به موفقیّتها و حیات مفیدتر و سازنده تر هستند.
بیان مسئله
سازمان بهداشت جهانی (1997)، در معرفی شاخص های کیفیت زندگی، آن را دربرگیرنده خوشحالی، رضایت از زندگی، بهزیستی، خودشکوفایی، بی نیازی و رهایی از فقر، کارکرد هدفمند، بهزیستی جسمانی، روانی و اجتماعی کامل می داند (سازمان بهداشت جهانی، 1997؛ به نقل از فراهانی و همکاران، 1388). لذا طبق تعریف جدید، زندگی مطلوب علاوه بر بعد فیزیکی دارای ابعاد عاطفی، روانی، اجتماعی، معنوی و شغلی است. بنابراین، امروزه با پیدایش و گسترش روانشناسی سلامت و روانشناسی مثبت، نگرش درباره اختلالات نیز، همچون زندگی مطلوب از چارچوب پزشکی و مدل تک عاملی خارج شده و محققان معتقدند که بهتر است شکل گیری و گسترش اختلالات روانی را به حساب سبک های زندگی معیوب کیفیت نازل زندگی افراد گذاشت و در درمان نیز باید به دنبال اصلاح و تغییر در کیفیت زندگی و گسترش توانمندی ها و ایجاد رضایت از زندگی و بهزیستی در افراد و جوامع بود (قاسمی و همکاران، 1390).
بدین معنا، یکی از مفاهیم اصلی مدل سلامت، بهزیستی ذهنی است. اهمیّت موضوع بهزیستی ذهنی از آن جهت است که شادکامی نقش بسیار مهمی بر شاخص های برتر روانی و سلامت جسمی دارد (لیوبومیرسکی[20] وهمکاران، 2005؛ به نقل از پیلتزر و پنگ پید،2013). یافته های پژوهش لیوبومیرسکی، کینگ و دینر (2005) نشان می دهد که افراد شاد در بسیاری از حوزه های زندگی خود موفّق هستند و موفقیّت آنها تا حدودی ناشی از شادکامی آنها است. نتایج کینگ[21] (2008) نیز نشان داد که افراد شاد دارای ویژگیهایی از قبیل خوشرویی، نوع دوستی، اجتماعی بودن، فعال بودن، دوست داشتن خود و دیگران، داشتن بدنی سالم و قوی و داشتن مهارت های بالای حل مسئله و تصمیم گیری بهتر هستند (لارسن و اید، 2008).
بهزیستی ذهنی یکی از شاخص های روانشناختی کیفیت زندگی مطلوب است که به عنوان درک افراد از زندگی در حیطه ی رفتارهای هیجانی، عملکرهای روانی و ابعاد سلامت روانی تعریف شده است (روتمن، کریستین و ویزینگ، 2003). بعبارت دیگر، بهزیستی ذهنی یک مفهوم سلسله مراتبی و چند بعدی است که از دو وجه شناختی و عاطفی تشکیل شده است. مؤلفه رضایت از زندگی وجه شناختی و مؤلفه های عاطفه مثبت[24] و عدم حضور عاطفه منفی وجه عاطفی آن می باشد (ریسامب، 2006؛ دینر و همکاران، 1999؛ کییز، شموتکین و ریف، 2002؛ نقل از تقی لو و همکاران، 1390). دینر و همکاران (2003؛ به نقل از تقی لو، 1388)، بهزیستی ذهنی را مترادف با شادکامی در نظر گرفته اند، بنابراین طبق نظرآنها هر فرد از سطح معینی از شادکامی برخوردار است که هر چند رخدادهای زندگی (از قبیل موفقیّت ها و شکست ها) سطح آن را به صورت موقّت تغییر می دهد اما بعد از گذشت یک دوره کوتاه، به سطح پایه باز می گردد. گومز[28] و همکاران (1999؛ به نقل از تقی لو و همکاران، 1390) به دنبال این فرض، هیدی و ویرینگ (1989) در قالب نظریه ای تحت عنوان نظریه تعادل یابی پویا چنین ادعا کردند که هر فرد از سطح متعادلی از رخدادهای زندگی و بهزیستی ذهنی برخوردار است و بازگشت هر فرد به سطح پایه بهزیستی ذهنی، بستگی به شخصیت آنان دارد. به عبارت دیگر، پژوهش هایی که در حوزه عوامل درون فردی انجام شده، نشان داده اند که شخصیت نقش تعیین کننده ای در بهزیستی ذهنی دارد. شاید بتوان شخصیت را اساسی ترین موضوع علم روانشناسی دانست؛ چرا که مفهوم شخصیت از ابعاد مختلف قابل بررسی است. برخی از روانشناسان این کلمه را تنها در ارتباط با رفتارهای عینی به کار می برند و گروهی آنرا مجموعه فردی الگوهای تفکر، انگیزش و عواطف می دانند (راس ، 1992؛ نقل از سروقد و همکاران، 1390). شخصیت، از الگوی نسبتاً پایدار صفات، ویژگی ها یا گرایش هایی تشکیل شده که به تفاوت های فردی در رفتار، ثبات رفتار در طول زمان و تداوم رفتار در موقعیّت های گوناگون می انجامد (فیست و فیست، 2002؛ ترجمه سیدمحمدی، 1391).
روانشناسان، رویکردهای گوناگونی را برای درک پیچیدگی شخصیت انسان ارائه داده اند؛ الگوی پنج عامل بزرگ شخصیت برای محققان علاقمند به شناسایی تفاوتهای فردی زیربنایی در شخصیت، به مثابه ی یک کشف بنیادی به نظر می رسد( گلدبرگ، 1993؛ نقل از خدایی و شکری، 1388). در مجموع الگوی پنج عامل بزرگ، یک ریخت شناسی فراگیر، مشتمل بر پنج عامل نسبتاً پایدار پذیرش، وظیفه شناسی، برونگرایی، سازگاری و روان رنجورخویی است (کاستا و مک کری، 1992؛ نقل از خدایی و شکری، 1388) که به عنوان چارچوبی با اهمیّت در درک ساختار رفتار آدمی، مورد توجه پژوهشگران بوده و اکنون نیز هرکجا که به دنبال تبیین رفتار هستند به عنوان یک متغیر مهم در نظر گرفته می شود (پیکران[39] و همکاران،2002؛ به نقل از دستجردی و همکاران،1390). نتایج پژوهشهایی که در حوزه شخصیت صورت گرفته، نشان داده اند که صفات شخصیت به ویژه روان رنجورخویی و برونگرایی مهمترین متغیرهای تعیین کننده در بهزیستی ذهنی محسوب می شوند (هیس وجوزف، 2003؛ دینر، دینر و دینر، 1995؛ نقل از دستجردی و همکاران، 1390). پژوهشگران عوامل متعددی را در رابطه بین بهزیستی ذهنی و شخصیت بیان کرده اند. کاستا و مک کرا (1992؛ به نقل از لارسن و اید، 2008)، معتقدند بین بهزیستی ذهنی و شخصیت زمینه های بیولوژیکی و فرایندهای زیستی مشترک وجود دارد. بنابراین، تفاوت های فردی در بهزیستی ذهنی، تا حد زیادی با تفاوت های شخصیتی مرتبط است، تفاوت هایی که می تواند ناشی از عوامل ژنتیکی باشد (باس[41]، 2000؛ به نقل از میرزایی و حاتمی، 1389) تأثیر این یافته بر ادبیات بهزیستی ذهنی چنان است که دینر و لوکاس[42](2008؛ نقل از گارسیا و ارلندسون، 2011) آن را مهمترین کشف پژوهشهای حوزه بهزیستی قلمداد کرده اند. لارسن و اید (2008) بر این باورند که افراد برونگرا به دلیل تجربه فراوان هیجانات مثبت و آستانه پایین فعال سازی عواطف مثبت از سطح بهزیستی ذهنی بالا و افراد روان رنجورخو به دلیل تجربه فراوان عواطف منفی و آستانه پایین فعال سازی عواطف منفی از سطح بهزیستی پایینی برخوردارند. بنابراین، دو صفت برونگرایی و روان رنجورخویی در جهت عکس، بهزیستی ذهنی را تحت تأثیر قرار می دهند. از سویی، سازگاری و وظیفه شناسی ممکن است تحت تأثیر پاداش های محیطی باشند. یعنی افرادی که سازگار و وظیفه شناس هستند، تقویت کننده های مثبت بیشتری را از دیگران دریافت می کنند و بنابراین، ممکن است بهزیستی بالاتری را تجربه کنند.
محققان حوزه بهزیستی بر این باورند که بسیاری از متغیرهای روانشناختی احتمالاً رابطه بین صفات شخصیت و بهزیستی ذهنی را میانجیگری می کنند و به عبارت بهتر، این متغیرها رابطه بین صفات شخصیت و بهزیستی ذهنی را تبیین می کنند. لذا، مطالعات صورت گرفته از نقش پراهمیّت بسیاری از متغیرهای روانشناختی از جمله مهارت های مقابله ای (هاریس و لیقتسی، 2005؛ جونز و همکاران، 2003)، حل مسئله اجتماعی (چانگ و همکاران، 2006)، عزّت نفس (لوکاس و دینر، 2008)، رخدادهای زندگی (گومز و همکاران، 2009)، سن (جاج، لاک و دورهام، 1997)، جنسیت و تعداد دوستان (موهنون و تورکلسون، 2004) عملکرد خانواده، سازگاری و سلامتی (دان گایوک، 2007) در پیش بینی بهزیستی ذهنی خبر می دهند. علاوه بر پژوهشهایی که رابطه بین عوامل بیرونی و صفات شخصیت را در بهزیستی ذهنی مورد بررسی قرار داده اند، توجه فزاینده ای نیز به نظریاتی شده که به دنبال شناخت و معرفی فرایندهای شناختی مؤثر در رضایت از زندگی بوده اند (کاچا دوریان، فینچام و داویلا، 2004). یکی از پدیده های شناختی مورد توجه در این حوزه، طرحواره ها بوده است (یوسف نژاد و پیوسته گر، 1390).
طرحواره ها از ابتدای زندگی شکل می گیرند و در تمام طول زندگی، فرد را تحت تأثیر قرار می دهند (یانگ و همکاران، 1999؛ به نقل از تیم، 2011). اما طرحواره های اولیه، باورهایی هستند که افراد درباره خود، دیگران و محیط دارند و به طور معمول از ارضا نشدن نیازهای اولیه به خصوص نیازهای عاطفی در دوران کودکی سرچشمه می گیرند (رنر[54]و همکاران، 2012؛ زانگ و هه، 2010؛ پتروسیلی[56] و همکاران، 2001) و به عنوان زیرساخت های شناختی، منجر به تشکیل باورهای غیرمنطقی می شوند که این باورها و فرضیات، اساساً تعابیر، ادراک، احساسات و رفتار را تحت الشعاع قرار می دهد (بک، 1976؛ آلیس، 1994؛ نقل از ساوا، 2009؛ مالتبی و دی، 2004؛ تیم، 2010). به گونه ای که، این افکار خودکار غیرمنطقی و منفی می تواند منجر به افسردگی شود (آلیس، 1994؛ انگرام و سیگل[59]، 2002؛ به نقل از هالورسن و همکاران، 2009؛ آنموث، 2011). بر این اساس، دینر و همکاران (2003؛ به نقل از بورنز و همکاران، 2011)، سطوح پایین عواطف منفی را در تعریف بهزیستی ذهنی گنجانده اند. پژوهش های بسیاری نیز (لوشر و همکاران،1997؛ روبرتز و کندل، 1999؛ نقل از بورنز و همکاران، 2011) حضور طولانی مدّت هیجانات منفی را در بروز آسیب شناسی روانی و کاهش بهزیستی ذهنی گزارش داده اند.
علاوه بر این، شخصیت به عنوان یک عنصر کلیدی بر تعامل و سازگاری های درون روانی، جسمانی و محیط اجتماعی تأثیر می گذارد (گارسیا و ارلندسون، 2011). لذا، یانگ و همکاران (2003؛ به نقل از تیم، 2010) نشان دادند که خلق و خو می تواند نقش مهمی در کنش متقابل با تجربیات دوران کودکی در رشد و پیشرفت طرحواره ها بازی کند. از سویی دیگر، نتایج پژوهشها (تیم، 2010 و 2011؛ ساوا، 2009) نشان داد که همپوشی قابل توجهی بین طرحواره های ناسازگار اولیه و صفات شخصیت، (خصوصاً روان رنجورخویی) وجود دارد.
طرحواره های ناسازگار اولیه |
بر این اساس، پژوهش حاضر قصد دارد، نقش میانجی گر طرحواره های ناسازگار اولیه را در بین صفات شخصیت و بهزیستی ذهنی دانشجویان آزمون کند. بنابراین، سؤالات اصلی پژوهش به قرار زیر است: آیا طرحواره های ناسازگار اولیه رابطه بین صفات شخصیت و بهزیستی ذهنی را میانجیگری می کند؟ طرحواره های ناسازگار اولیه چند درصد از واریانس بهزیستی ذهنی را تبیین می کند؟ آیا رابطه بین صفات شخصیت و بهزیستی ذهنی معنادار است؟ با توجه به سؤالات پژوهش حاضر، مدل مفروض پژوهش به شکل زیر می باشد. .
شخصیت |
بهزیستی ذهنی |
اهمیّت و ضرورت تحقیق
با اینکه زندگی انسان از یک طرف با تجارب لذت، علاقه، عشق، رضایت، هیجان و از طرف دیگر با تجارب غم، آشفتگی، خشم، سردرگمی و … تشکیل شده، در طول تاریخ روان شناسی اغلب پژوهش ها به موضوع بیماری ها و مشکلات نوع بشر پرداخته و کمتر به تجارب خوشایند پرداخته است. بهزیستی ذهنی در سه دهه ی اخیر در ادبیات پژوهشی به وفور مورد بررسی قرار گرفته و دامنه مطالعات آن از حوزه ی زندگی فردی به تعاملات اجتماعی کشیده شده است (کول، 2002). به گونه ای که، ایرینا[62] و همکاران (2007؛ به نقل از هاشمی نصرت آباد و همکاران، 1391) در پژوهش خود نشان دادند که افرادی که دارای بهزیستی ذهنی بالا هستند، از زندگی خانوادگی خود رضایت دارند، تعاملات اجتماعی مطلوب و دوستان زیادی دارند و هیجانات منفی کمتری را تجربه می کنند.
دیدگاه های اخیر نشان داده است که از نظر مردم هدف نهایی، دست یابی به شادکامی است (لوکاس و دینر، 2008؛ نقل از گارسیا و ارلندسون، 2011). همچنین پژو هش های انجام شده، اثر طولانی مدت شادکامی را بر موفقیّت های شغلی (دینر وهمکاران، 2002)، ازدواج (هارکر و کلنتر، 2001) و طول عمر (دانر و همکاران، 2001) نشان داده است. کییز و همکاران (2002) با استناد به تعریف سرجن جنرال از سلامت روانی (حالتی از عملکرد موفق و کارکرد ذهنی که خود منجر به فعالیت های بارورانه، روابط رضایت مندانه مردم و توانایی سازش با تغییر و مقابله با مشکلات می شود) نشان داد که بهزیستی چیزی مهمتر از عدم وجود بیماری است. بطوری که افراد با بهزیستی بالا کمتر از افراد فاقد هر گونه بیماری در مقایسه با آنها به صورت قابل توجهی دوره های افسردگی کمتری را تجربه می کنند. از طرف دیگر، پارک (2004؛ به نقل از تقیلو، 1388) نشان داد افرادی که از شادکامی پایینی برخوردارند، بیشتر از افراد دیگر در معرض ابتلا به مسائل روان شناختی و اجتماعی چون افسردگی، اضطراب، ناسازگاری، عدم توانایی در برقراری ارتباط مناسب و …. هستند.
تئوری های شناختی افسردگی، روی نقش فرایند تفکر غیرمنطقی تأکید دارند. یکی از نظریاتی که در زمینه افسردگی بزرگسالان، پژوهش های زیادی به بار آورده است نظریه شناختی بک است. هسته مرکزی نظریه بک، طرحواره ها هستند. بر اساس توصیف اولیه بک از آسیب شناسی روانی، هر یک از اختلالات روانی با طرحواره ها و الگوهای تفکر عادتی بسیار عمومی و فراگیری همراه هستند که نوع آسیب پذیری مربوط به آن اختلال را مشخص می کند. طرحواره های افسردگی، بازتاب اشتغال فکری با فقدان، شکست، طرد و خلاء هستند (منتظری و همکاران، 1390). از سوی دیگر، طرحواره ها می توانند به طور مستقیم یا غیرمستقیم به پریشانی های روانی و اختلالات شخصیتی منجر شوند (یانگ، 1999؛ یانگ و همکاران، 2003؛ به نقل از تیم،2011) و نقش عمده ای در افکار، احساس، رفتار و تعاملات اجتماعی افراد بازی کنند (مارتین و یانگ، 2010؛ نقل از بهرامی احسان و بهرام زاده،2011).
در طول سه دهه گذشته یکی از موضوعاتی که همواره مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته، تبیین بهزیستی ذهنی است. با این وجود، غالب پژوهش ها تلاش کرده اند تا با استفاده از متغیرهای جمعیّت شناختی و روانشناختی از قبیل سن، جنس، تأهل، عزت نفس و…) به پیش بینی بهزیستی ذهنی بپردازند (ریسامب، 2006 ؛ لنت ، 2004؛ به نقل از تقی لو، 1388). لذا، پژوهش حاضر بر خلاف مطالعات متمرکز بر متغیرهای بیرونی، بدنبال پیش بینی بهزیستی ذهنی با استفاده از متغیرهای درونی (شخصیت و طرحواره های ناسازگاراولیه) است. انجام چنین پژوهش هایی ما را در شناخت منابع درونی بهزیستی ذهنی یاری می رساند. موضوع دیگری که میتواند گویای اهمیّت پژوهش حاضر باشد، آن است که به رغم نتایج مطالعات مختلف که نشان داده اند شخصیت یکی از اساسی ترین تعیین کننده های بهزیستی ذهنی است، اما مکانیزم تأثیر آن چندان روشن نیست (لوکاس و دینر، 2008؛ استیل و همکاران، 2008؛ به نقل از تقی لو، 1388). به همین جهت نتایج پژوهش حاضر با بررسی نقش طرحواره های ناسازگار اولیه در رابطه بین شخصیت و بهزیستی ذهنی می تواند به روشن شدن مکانیزم ارتباط شخصیت و بهزیستی ذهنی کمک کند.
اهداف پژوهش
هدف کلّی پژوهش حاضر عبارت است از: نقش میانجیگر طرحواره های ناسازگار اولیه در رابطه بین صفات شخصیت و بهزیستی ذهنی در دانشجویان.
با توجه به یافته های پژوهشهای انجام شده پژوهشگر اهداف جزیی زیر را دنبال می کند:
1 – بررسی رابطه مستقیم بین متغیر صفات شخصیت (روان رنجورخویی، برونگرایی، سازگاری، وظیفه شناسی، پذیرش) با متغیر بهزیستی ذهنی.
2 – بررسی رابطه مستقیم بین متغیرطرحواره های ناسازگار اولیه (گسیختگی، خودمختاری آسیب دیده، حریم های آسیب دیده و معیارهای اغراق آمیز) با متغیر بهزیستی ذهنی.
3 – بررسی رابطه مستقیم بین متغیر صفات شخصیت (روان رنجورخویی، برونگرایی، سازگاری، وظیفه شناسی، پذیرش) با متغیر طرحواره های ناسازگار اولیه (گسیختگی، خودمختاری آسیب دیده، حریم های آسیب دیده و معیارهای اغراق آمیز).
4 – بررسی رابطه غیر مستقیم بین صفات شخصیت (روان رنجورخویی، برونگرایی، سازگاری، وظیفه شناسی پذیرش) و بهزیستی ذهنی (رضایت از زندگی، عاطفه مثبت و عاطفه منفی) به واسطه طرحواره های ناسازگار اولیه.
سؤالات پژوهش
1 – آیا بین صفات شخصیت(پذیرش، سازگاری، وظیفه شناسی، برون گرایی و روان رنجورخویی) و بهزیستی ذهنی رابطه وجود دارد؟
2 – آیا بین طرحواره های ناسازگار اولیه و بهزیستی ذهنی رابطه معنادار وجود دارد؟
3 – آیا بین صفات شخصیت (پذیرش، سازگاری، وظیفه شناسی، برون گرایی و روان رنجورخویی) و طرحواره های ناسازگار اولیه رابطه وجود دارد؟
4 – آیا طرحواره های ناسازگار اولیه رابطه بین صفات شخصیت (برونگرایی، روان رنجورخویی، پذیرش، سازگاری و وظیفه شناسی) و بهزیستی ذهنی را میانجیگری می کند؟
تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها
بهزیستی ذهنی
تعریف مفهومی: بهزیستی ذهنی شامل تحلیل علمی چگونگی ارزیابی افراد از زندگی خود – هم در لحظه حاضر و هم در دوره های زمانی طولانی مثل سال گذشته – است. این ارزیابی شامل واکنش هیجانی افراد به حوادث، خلقیات آنان و قضاوت هایی است که آنان درباره رضایت از زندگی ایجاد می کنند. بنابراین، بهزیستی ذهنی هر آن چیزی است که مردم عادی آن را رضایت یا شادکامی می نامند (دینر، اوشی و لوکاس،2003؛ به نقل از تقی لو، 1388).
تعریف عملیاتی: در پژوهش حاضر، منظور از بهزیستی ذهنی (رضایت از زندگی، عاطفه مثبت و عاطفه منفی ) متغیری است که توسط پرسشنامه بهزیستی ذهنی سنجیده می شود (کییز و همکاران، 2002).
صفات شخصیت
تعریف مفهومی: شخصیت عبارت است از الگوهای نسبتا پایدار صفات، گرایشها و یا ویژگیهایی که تا اندازه ای به رفتار افراد دوام می بخشد. این صفات می تواند منحصر به فرد باشد، در برخی گروهها مشترک باشد، یا کل اعضای گونه در آن سهیم باشند، ولی الگوهای آن در هر فرد تفاوت دارد (فیست و فیست، 2002؛ ترجمه سیدمحمدی، 1391). بر این اساس کاستا و مک کری(1985؛ به نقل از شکری و خدایی، 1388)، با استفاده از تحلیل عاملی به این نتیجه رسیدند که می توان بین تفاوتهای فردی در خصوصیات شخصیتی، پنج بعد عمده را منظور کرد: روان رنجورخویی، برونگرایی، پذیرش، سازگاری، وظیفه شناسی. روان رنجورخویی به تمایل فرد برای تجربه اضطراب، تنش، خصومت، افسردگی و عزت نفس پایین مربوط می شود، درحالیکه برونگرایی به تمایل فرد برای مثبت بودن، جرأت طلبی، پرانرژی بودن و صمیمی بودن اطلاق می گردد. پذیرش به معنای کنجکاوی، عشق به هنر، هنرمندی، انعطاف پذیری و خردورزی است، درحالیکه سازگاری بخشندگی، مهربانی، سخاوت، همدلی و همفکری و نوعدوستی و اعتمادورزی را شامل می شود. سرانجام اینکه وظیفه شناسی به تمایل فرد برای منظم بودن، کارابودن، قابلیت اعتماد و اتکا، خودنظم بخشی، پیشرفت مداری، منطقی بودن و آرام بودن اشاره دارد.
تعریف عملیاتی: صفات شخصیت (برونگرایی، روان رنجورخویی، سازگاری، پذیرش، وظیفه شناسی) متغیری است که توسط پرسشنامه44 سؤالی NEO-BFI سنجیده می شود.
طرحواره ناسازگار اولیه
تعریف مفهومی: طرحواره بازنمایی انتزاعی خصوصیات متمایز کننده یک واقعه است. به عبارت دیگر، طرحی کلّی از عناصر برجسته یک واقعه را طرحواره می گویند. در روانشناسی، احتمالا این واژه بیشتر با کارهای پیاژه تداعی می شود، در حوزه رشد شناختی، طرحواره به عنوان “نقشه انتزاعی شناختی” در نظر گرفته می شود که راهنمای تفسیر اطّلاعات و حل مسئله است (یانگ، کلوسکو و ویشار؛ ترجمه، حمیدپور و اندوز، 1391).
طرحواره های ناسازگار اولیه، الگوهای هیجانی و شناختی خود – آسیب رسانی هستند که در ابتدای رشد و تحول در ذهن شکل گرفته اند و در سیر زندگی تکرار می شوند. یانگ معتقد است که رفتارهای ناسازگار در پاسخ به طرحواره به وجود می آیند. بنابراین، رفتارها از
طرحواره ها نشات می گیرند، ولی بخشی از طرحواره ها محسوب نمی شوند (یانگ، کلوسکو و ویشار؛ ترجمه، حمیدپور و اندوز، 1391).
تعریف عملیاتی: طرحواره ناسازگار اولیه شامل پانزده طرحواره (رها شدگی/ بی ثباتی، بی اعتمادی/ بدرفتاری، محرومیت هیجانی، نقص/ شرم، انزوای اجتماعی/ بیگانگی، وابستگی/ بی کفایتی، آسیب پذیری نسبت به ضرر یا بیماری، خودتحول نیافته/ گرفتار، شکست، استحقاق/ بزرگ منشی، خویشتن داری و خودانضباطی ناکافی، اطاعت، ایثار، بازداری هیجانی، معیارهای سرسختانه/عیب جویی افراطی) می باشد که توسط پرسشنامه طرحواره های ناسازگار اولیه یانگ (75 گویه) سنجیده می شود.
[1]. Seligman
[2]. Psychological Well – being
[3]. Mental Well – being
[4]. Subjective Well – being
[5]. Eid & Larsen
[6]. Argyle
[7]. Cohen & Herbert
[8]. Egan
[9]. Franssis & Bolger
[10]. Lisager
[11]. Karadmas
[12]. Romero & Gomez & Villar
[13]. Lamers & Westerhof & Kovacs & Bohlmeijer
[14]. Malkoc
[15]. Garcia & Erlandsson
[16]. Vitterso
[17]. Peltzer & Pengpid
[18]. Prof & Ozmete
[19]. Diener
[20]. Lyubomirsky
[21]. King
[22]. Roothman & Kirsten & Wissing
[23]. Life satisfaction
[24]. Positive affect
[25]. Absence of negative affect
[26]. Roysamb
[27]. Keyes , Shmotkin & Ryff
[28]. Gomez
[29]. Hidy & Wiring
[30]. Dynamic equilibrium theory
[31]. Rass
[32]. Goldberg
[33]. openness
[34]. conscientiousness
[35]. extraversion
[36]. agreeableness
[37]. Neuroticism
[38]. McCrae & Casta
[39]. Pekrun
[40]. Hayes & Joseph
[41]. Buss
[42]. Lucas
[43]. coping skills
[44]. Jones & et al
[45]. social problem solving
[46]. Chang & et al
[47]. Judge , Locke & Durham
[48]. Muhonen & Torkelson
[49]. Donghyuck
[50]. Cognitive process
[51]. Kachadourian , Fincham & Davila
[52]. Early maladaptive schemas
[53]. Young & et al
[54]. Renner
[55]. Zhang & He
[56]. Petrocelli
[57]. Maltby & Day
[58]. Thimm
[59]. Ingram & Siegle
[60]. Sava
[61]. Cole
[62]. Irina
[63]. Harker & Keltner
[64]. Danner et al
[65]. Sergen General
[66]. Park
[67]. Marthin & Young
[68]. Style
[69]. representation
[70]. piaget