«جامعهشناسان از اصطلاح جنس[1] برای اشاره به آن دسته از تفاوتهای کالبدی و فیزیولوژیک استفاده میکنند که بدن زن و مرد را تعریف و مشخص میکنند. در مقابل، جنسیت[2] به تفاوتهای روانشناختی، اجتماعی و فرهنگیِ مذکرها و مونثها مربوط میشود. جنسیت به افکار و مفاهیمی دربارهی مردانگی و زنانگی مربوط میشود که به صورت اجتماعی برساخته میشوند؛ و ضرورتا محصول مستقیم جنس زیستشناختی فرد نیست»(گیدنز، 1389: 156). بهطور معمول مختصات جنسی و جنسیتی افراد با یکدیگر هماهنگ است اما گاهی مختصات جنسی و جنسیتی افراد با یکدیگر ناسازگار است. در ادبیات علمی برای این شرایط از اصطلاح ترنسکشوالیتی[3] استفاده میشود که ما در این نوشتار آن را تبدیلخواهی جنسی ترجمه خواهیم کرد.
هویت جنسی برای بیان احساس مردانگی و زنانگی فرد به کار میرود. مفهوم هویت جنسی بیان کنندهی آن است که فرد به طور معین خود را مرد یا زن بداند. در واقع، هویت جنسی بخش قابل ملاحظهای از هویت هر انسان را تشکیل میدهد دربردارندهی تصویری است که هر فرد به عنوان یک مرد یا زن از خود دارد. فرد میآموزد از آن حیث که مرد یا زن آفریده شده باید به شیوهای خاص بیندیشد، رفتار کند و احساس نماید (یوربرگ[4]:1974– اوحدی: 1384). «اختلال هویت جنسیتی[5] یکی از گروههای اصلی اختلالات جنسی محسوب میشود که مشخصه اصلی آن همانندسازی قوی و مستمر با جنس مخالف و ناراحت بودن از جنس خود یا احساس عدم تناسب با نقش جنسیتی خود
است»(کاپلان[6] و سادوک[7]، 1392: 322).
«اختلال هویت جنستی دو مولفه دارد، ملاک الف: باید شواهدی مبتنی بر اتخاذ پایدار و مستمر هویت جنس مخالف که مایل به داشتن آن است یا اصرار به این که از جنس مخالف است وجود داشته باشد. ملاک ب: اتخاذ هویت جنس مخالف نباید فقط به دلیل تمایل به برخورداری از امتیازهای فرهنگی متعلق به جنس دیگر باشد. بهعلاوه باید شواهدی درباره نارضایتی مستمر از جنسیت تعیین شدهی خود یا احساس عدم تناسب با نقش جنسی تعیین شده وجود داشته باشد»(شعاعکاظمی، 1392). در واقع هویت انسان تحت تاثیر دو مولفه اکتسابی و غیراکتسابی تدوین مییابد.
«این اختلال موجب بهوجود آمدن نارضایتی جنسی در افراد میگردد. در واقع نارضایتی جنسی شرایطی است که در آن فرد از نظر جنسی و جنسیتی با ابهام خاصی مواجه نیست اما جنس او با جنسیتش ناهمخوان است»(رولند[8] و اینکروسی[9]، 2008). «این اختلال موجب پریشانی یا اختلال اساسی در کارکرد اجتماعی، شغلی و یا سایر زمینههای مهم میشود و میتواند زمینهساز رفتارهای پرخطر جنسی باشند»(گرین[10]، 2009). «به خاطر شکل ظاهر و رفتارهای تا حدی نامتعارف که افراد تغییرجنسخواه دارند و به دلیل فقدان آگاهیهای عمومی، بسیاری از مردم، تغییرجنسخواهی را نوعی انحراف جنسی میدانند و به این دلیل تغییرجنسخواهان را در شبکه روابط اجتماعی نمیپذیرند»(جواهری، 1390). برخوردهایی مانند مجرم دانستن، گناهکار دانستن، ابراز تنفر، اغلب از این دلیل سرچشمه میگیرد که اکثر مردم نمیتوانند بین تغییرجنسخواهی، همجنسگرایی یا دوجنسگرایی تفاوت قایل شوند. بنابراین منفی بودن قضاوت مردم و ارزیابی آنان میتواند بر خودپنداره، حرمت نفس و هویت مبتلایان به نارضایتی جنسی تاثیر بگذارد و آنها را به سوی انحراف سوق دهد. بنابراین میتوان گفت ناراضیان جنسی قربانیان شرایطی هستند که ناخواسته در آن قرار گرفتهاند، قربانی فردی است که از شرایط آسیب خاصی میبیند در حالی که مسئول بهوجود آمدن آن شرایط نبوده بلکه مستحق همدردی است (لوزیک[11]، 1388 :121-120).
تبدیلخواهیجنسی یک اختلال در هویتِ جنسی است. افراد مبتلا به این اختلال خود را متعلق به گروه جنس مخالف میدانند، از وضعیت جنسی- بدنی خود ناراحت هستند و میکوشند با استفاده از هورمونها و اعمال جراحی وضعیت خود را به وضعیت دلخواه نزدیک کنند (سازمان بهداشت جهانی[12]، 1992). تبدیلخواهیجنسی با نارضایتی جنسی همراه است. نارضایتی جنسی به عنوان یک گرایش جنسی محسوب میشود. گرایش جنسی شیوهای است که براساس آن افراد، امیال جنسی و نقشهای اجتماعی مربوط به جنس خود را تجربه میکنند. این تجربه برای برخی از افرد به شیوهای خوشایند و برای برخی دیگر به صورت یک تضاد پایدار تجربه میشود (برگاتا[13] و مونتگمری[14]:2000 به نقل از جواهری).
نارضایتی جنسی تا چندی پیش یک بیماری روانی محسوب میشد اما امروزه این پدیده از فهرست بیماریهای روانی انجمن پزشکی آمریکا[15]کنار گذاشته شده است و در عوض در شمار یکی از انواع اختلالات هویت جنسیتی قلمداد میشود.
سببشناسی این اختلال بهطور کامل شناخته نشده است و عوامل مختلفی از جمله عوامل ارثی، اثرات هورمونی و درگیری مغز به عنوان عوامل دخیل بررسی شدهاند. یافتههای اخیر تفاوتهایی را در مغز افراد دچار اختلال هویت جنسی نشان داده است و مناطقی از مغز که مسئول تفاوتهای جنسیتی هستند در این افراد با افراد طبیعی تفاوت دارد (گرین: 2005).
در این مورد به نقش عوامل زیستی و روانی مانند توارث، استرس بیش از تولد، روابط جنسی والدین، اختلالات ژنتیکی، ساختار هورمونی، مشکلات عصبی و سیستم عصبی مرکزی اشاره شده است (کاهانی، 1381: 40).
بهطور کلی گروهی، علل زیستشناختی عضوی و گروه دیگر عوامل روانشناختی اجتماعی را در بروز این اختلال موثر میدانند. گروه اول بیشتر اشکال در آندروژنهای جنینی را مطرح میکنند (نلسون،161:1391). بررسیهای جنینشناسی نشان میدهند که کلیه پستانداران چه مرد و چه زن در نخستین مرحله رشد جنینی ساختمان تشریحی زنانه دارند و در صورت ترشح آندروژن در جنین در فاصله هفته ششم تا پایان ماه سوم، تغییرات منجر به مرد شدن کامل میشود و در غیر اینصورت همچنان زن باقی میماند. مطابق این نظریه اِشکال در ترشح آندروژن در فاصله زمانی یاد شده موجب بوجود آمدن تبدلخواهی جنسی است. اما برخی زمینههای اجتماعی نیز وجود دارد که احتمال نارضایتی جنسی را افزایش میدهد. از نظر فروید این قبیل اختلالها از تعارضهایی که کودک در مثلث ادیپال تجربه میکند، سرچشمه میگیرد. این تعارض را رخدادهای طبیعی خانواده و تخیلات کوک تقویت میکند، هر چیز که در محبت طفل نسبت به والد جنس مخالف و همانندسازی با والد همجنس تداخل نماید با رشد طبیعی هویت جنسی تداخل خواهد کرد. در خلال سالهای اول زندگی، مادر احساس غرور کودک را به جنسیت خود بیدار میکند. به همان نسبت مادر خشن نیز میتواند در رشد هویت جنسی کودک اختلال ایجاد کند. زمانی که این مسایل با مشکل جدایی تفرد همراه گردد، ممکن است نتیجه این باشد که از تمایلات جنسی برای حفظ و بقای رابطه استفاده شود. برخی از کودکان با این پیام مواجه میگردند که اگر هویت جنس مقابل را بپذیرند، مطلوبتر خواهند بود. کودکان آزاردیده و مطرود ممکن است طبق این باور رفتار کنند که اگر متعلق به جنس مخالف باشند بیشتر با آنان مدارا خواهد شد.
«اختلال هویت جنسی میتواند در نتیجه مرگ، غیبت طولانی یا افسردگی مادر، که پسربچه ممکن است با همانندسازی کامل به او واکنش نشان دهد، پدید آید. وجود پدر نیز به فرآیند جدایی تفرد کمک می کند. فقدان پدر، سبب ایجاد مخاطره در روابط مادر و کودک میشود. برای پسر، پدر الگویی برای همانندسازی مردانه است. علاوه بر این در شرایطی که مادر در اثر بیماری، مرگ یا طلاق در خانواده حضور ندارد یا قادر به ایفای نقش مادری خود نیست در این صورت دختربچه برای پر کردن خلا حاصل از وجود مادر، پدر را جایگزین آن میسازد. در این شرایط او زمان زیادی را با پدرش صرف میکند، پدر او را تشویق میکند رفتاری مردانه داشته باشد، او نیز مانند یک پسر بهتدریج میآموزد که فعالیتهای ورزشی، شکار، ماهیگیری و مکانیکی را با موفقیت انجام دهد (كاپلان، سادوك و فردمن : به نقل از جواهری). همچنین، نزدیکی بیش از حد والد جنس مخالف با فرزند در حد تماس بسیار نزدیک پوستی، که سبب روابط عاطفی زیاد و و همانندسازی شدید با جنس مخالف گردد، حتی تجربهی مشاهدهی صحنههای آمیزشی میتواند عامل تعارضات روانی در همانندسازی کودک با مادر گردد»(کاهانی، 41:1381).